اما به رغم گرفتاریهایی که ترکان غز - طوایف سلجوقی - در این ایام برای وی در تمامی خراسان به وجود آورده بودند و با آن که علی تکین، در ماوراء النهر و هارون پسر التونتاش در خوارزم بر علیه مسعود با ترکمانان همدست شده بودند و خراسان نیز بر اثر مظالم حاکم فاسد آن، سوری بن معتز، عرصه جنگ داخلی و آشوب در طوس و غارت نیشابور شده بود؛ مسعود، به جای برخورد با بیداد حاکمان محلی خود، تدبیر ترکان غز و فرو نشاندن عصیان ماوراء النهر، لشکر به گرگان و طبرستان کشید و فتنه باکالیجار، واپسین امیر زیاری را که از پرداخت خراج خودداری ورزیده بود، فرو نشاند تا این که سرانجام صلح نامهای با امیر زیاری منعقد ساخت «ربیع الاول 426 ق / ژانویه 1035 م».
تملق و چاپلوسی چاکران حکومت و ستایش شاعران درباری، که سلطان را به خوش باوری مغرورانهای دچار کرده بود، ظاهراً جلوه طلاهای ایام تاجگذاری بود که ، او را به هوس اموال هند و غارت معابد آن انداخت به طوری که به بهانه وفای به نذر، بی آن که به پیشروی ترکان سلجوق و گرفتاریهای خراسان اهمیتی بدهد، آهنگ فتح قلعه هانسی را کرد «ذی الحجه 428 ق / سپتامبر 1037 م» به طوری که قلعه هانسی که آن را «قلعه عذرا» نیز میخواندند، به قیمت تخریب و نابودی بسیاری از معابد و شهرهای هند فتح کرد. از فتح غزنین به دست البتکین حاجب در 334 ق / 955 م که با آغاز پیدایش دولت غزنه همراه بود تا خاتمه سلطنت خسرو ملک غزنوی در لاهور «583 ق / 1187 م» که انقراض نهایی دولت غزنویان بود ، مدت فرمانروایی امرای غزنه در ایران و خارج از ایران، روی هم رفته، قریب دویست و چهل سال به طول انجامید که از این مدت تنها نیم قرنی بیش در ایران مجال قدرت نمایی به آنها داده نشد و مابقی آن در قلمرویی که قسمت عمدهاش به گذشته ایران تعلق داشت، ادامه پیدا کرد.
جامعه ایرانی که عناصر تشکیل دهندهاش، فرهنگ ایرانی و زبان فارسی، و آداب و رسومش، مرده ریک آداب و رسوم ایران باستان بود، به داستانها و سرگذشت پهلوانان و فرمانروایان ایران باستان دلبستگی خاصی داشت به طوری که مراسم، جشنها و حتی خرافات باز مانده آن ایام را تا حدی که با آیین جدید سازگاری داشته باشد، همچون میراث نیاکان، عزیز و بی بدیل میانگاشت. این عملیات تهاجمی و نظامی با نظارت دقیقی که محمود در همسو نگه داشتن دستگاه دیوانی با دستگاه لشکری اعمال میکرد، توسط بهره جویی از حداکثر دقت و سرعت عمل ماشین جنگی مهیب و مخرب غزنویان، حاصل میشد که آن را به صورت کاملترین و پر قدرتترین حکومت اسلامی که تا آن زمان در ایران به وجود آمده بود، در میآورد.
اما به رغم گرفتاریهایی که ترکان غز، در این ایام برای وی در تمام خراسان به وجود آورده بودند، با آن که علی تکین در ماوراء النهر و هارون پسر التونتاش در خوارزم بر علیه مسعود با ترکمانان هم پیمان شده بودند، و خراسان نیز به سبب سوء تدبیر و بیداد حاکم آن سوری بن معتز، عرصه جنگهای داخلی و آشوب طلبانه شده بود؛ مسعود به جای آن که دست سوری را از بیدادهایش کوتاه کند و با عزیمت به مرو و به تدبیر کار ترکمانان بپردازد، رو به سوی طبرستان آورد و با واپسین سپهسالار آل زیار، باکالیجار کوهی به جنگ پرداخت و او را گوشمالی داد. این نظام اجرایی و حکومتی در ماوراء النهر و خراسان توسط بزرگانی همچون؛ ابوعبدالله جیهانی و ابوالفضل بلعمی، با مقتضیات محیط و فرهنگ نواحی شرقی ایران منطبق شده بود به طوری که در عهد غزنوی نیز، وزیران و دبیران برجستهای نظیر احمد بن حسن محیذی، ابونصر مشکان، بوسهل حمدوی،ابوسهل زوزنی و ابوالفضل بیهقی، با تدبیر و کفایت خرد، آن مجموعه را برای اداره قلمرو وسیع غزنه، در عهد محمد و مسعود بسنده و مناسب کرده بودند.
نخست آن که این امیران و حکومتهای محلیشان، مثل سایر بلاد، خود را تابع خلافت بغداد و ولی امر مسلمین میدانستند، اما با این وجود، جز در آن چه به ارسال هدایا، تشریفات تعزیت و تهنیت و جانشینی یا مسایلی نظیر اقامه حدود شریعت یا فتوا جهت غزوه جهاد در بلاد کفار یا قلع و قمع و تنبیه صاحبان سایر مسلکها و عقیدهها مربوط میشد، نیازی به مشورت با دستگاه خلافت نمیدیدند به طوری که حتی منتظر کسب نظر هم نمیشدند. چنان که در زمان مسعود غزنوی و پس از فوت خواجه میمندی، هنگامی که سلطان برای انتخاب صاحب دیوان استیفا با بزرگان دربار به مشورت پرداخت، همگی شخصی به نام طاهر مستوفی را پیشنهاد کردند، در حالی که سلطان فرد شایستهتری از او را سراغ داشت، ولی با این وصف او را برای این مقام انتخاب نکرد تا این که عاقبت طاهر ستونی که فردی معتمد در دربار بود، برای این پست حساس برگزیده شد.
آن گاه با توجه به نزدیکى خویش به رسول خدا به بیان ماجراى سقیفه مىپردازد و استدلال مهاجران به قرابت و خویشاوندى با پیامبر اکرم(ص) را موجب آن مىداند که خلافت، از آنِامام باشد نه دیگران و با اشاره به مطلبى که در نامه معاویه آمده، مبنى بر این که آن حضرت با زور و اجبار و در حالى که او را بسته بودند و مىکشیدند، با ابوبکر بیعت کرده است، این مطلب را هرگز عار و ننگ براى خویش نمىداند، بلکه مظلومیتى مىداند که در حال یقین برایش رخ داده و مؤمن اگر در چنین حالى مظلوم واقع شود، دچار نقصى نگردیده است. چه سرّى در کار بوده است که حکومتهاى مختلف هم عصر معصومین(ع) یا از سوى آنان تهدید به نابودى شدهاند و یا حکومتها با احساس خطر از سوىآنان همواره ایشان را تحت نظر داشته و با کوچکترین شبههاى آنان را به زندان مىانداخته و یا به شهادت مىرساندهاند، امرى که به هر حال، براى حکومتها خطر آفرین بود و زمینه نابودى حکومتشان را فراهم مىساخت و روشنترین نمونه آن، شهادت امام حسین(ع) به دست یزید است که قیامهاى نشأت گرفته از آن، نه تنها حکومت خود او بلکه سلسله اموى را نابود کرد.
به همین علت، وقتى امام متوجه خیانت و نامه نگارى آنان به معاویه شد، براى حفظ جان شیعیان مخلص خود، راه صلح را در پیش گرفت؛ اما همواره بر این امر تأکید مىکرد که خلافت متعلق به اهل بیت و او است و معاویه بر باطل است و اگر شرایط مساعد بود، به مبارزه نظامى با او بر مىخاست : « کتب جوابا لمعاویه: انمّا هذاالامرلى و الخلافة لى و لاهل بیتى و انها لمحرمة علیک و على اهل بیتک سمعته من رسول اللّه و اللّه لو وجدت صابرین عارفین بحقى غیر منکرین ما سلّمت لک و لا اعطیتک ما ترید». حضرت على(ع) حتى به قیمت در اختیار گرفتن حکومت، نمىتوانست، آن را بپذیرد؛ زیرا این عمل، آن چنان ضربه اساسى به تفکر اصولى امام در حقانیت الهى حکومت خویش وارد مىساخت که دیگر در اختیار داشتن حکومت نیز سودى براى پىگیرى هدف نداشت؛ زیرا آن حضرت، بر خلاف کسانى که به دنبال حکومت بودند، حکومت را براى اصلاح جامعه اسلامى، اجراى احکام اسلامى و تحکیم مبانى امامت الهى مىخواست، نه براى فرمانروایى بر مردم و بهره مندى از لذات دنیوى و تسلط بر مردم.
(3) یهودیت نیز درون برخی شـهرها مثل نگور، قازار رواج یافت و حتی بت پرستی چون پرستی درون ارتفاعات باقی ماند، و مذاهب خارجی صفری بیشتر از سائر مذاهب اسلامی درون قرن دوم قمری درون مغرب الاقصی گسترش یافت ( کـه عمده دلیلش نیز مخالفت با حاکمان فاسد اموی و حمایت از طبقه محروم جامعه بود ) ایدئولوژی صفری درون بین حکوتهای بنی مدرار و بورغوات ایدئولوژی حاکم بود و مذهب معتزله نیز درون بین قبایل اوربه و زنّاته و مزاته گسترش یافت و مذهب مالکی بر امارات نگور حاکم بود، فساد حکومت اموی جنجالهای عصبیت و کینـه های نژاد پرستانـه را شعله ور ساخت ، از این رو بربر ها ساکنان اصلی این سرزمین کـه از ظلم و ستم اموی بـه تنگ آمده بودند بـه هرج و مرج سیاسی دامن زدند وباعث درگیری بین عربها و بربرها گردیدند، بدین گونـه منطق دینی و مذهبی درون بد اندیشی های عصبیت فرو رفت و پوشش برای حرکتهای سیاسی شد کـه تأسیس حکومتهای مستقل از بنی امیه و بین عباس را درون پی داشت ولی با وجود تشکیل این نوع حکومتها ( حکومت نگور سنی مذهب ، بنی مدرار و بورغوات خارجی مذهب ) هیچ کدام نتوانستند و حدت سیاسی منطقه را تامین کند، بلکه درگیری دائمی بین آنـها منجر بـه پیدایش امارتهای طایفه ای کوچک شدند، این تشدد و پراکندگی سیاسی، اجتماعی، دینی مذهبی شرایط را برای دعوت زیدی ـ معتزلی و ایجاد حکومت ادریسی فراهم آورد.
این روایت را بکری درون المسالک و الممالک نیز نقل نموده است، داعیان زیدیه مثل داعیان خوارج درون شمال آفریقا حضور داشته و به تبلیغ و زمینـه سازی دعوت زیدیه مشغول بودند کـه نمونـه اش حضور سلیمان برادر محمد نفس زکیْه درون شـهر تلمسان و پس از او نیز حضور خود ادریس بن عبدالله درون این شـهراست و پس از آنکه وی برای شرکت درون جنگ فخ این شـهر را ترک کرد برادرش سلیمان بن عبدالله جانشین او گردید، شـهرهای کـه ادریس بن عبدالله برای رسیدن بـه طنجه برگزیده هست مثل برقه(برکه)، قیروان(کاروان)،تلمسان، و طنجه(گنجه) از مـهمترین شـهرهای تجاری شمال آفریقابوده اما روایت دیگری حاکی هست که ادریس همان مسیر بیـابانی همـیشگی کوچ روهای عرب را طی کرده و از راهای صحرایی آن دوره بـه مکناس و فاس وارد شده هست و طنجه را کـه در مسیر کوهستانی و محل سآمازیغ هابوده را نپیموده است.